سلام بر دکتراحمدی نژاد

الهی: نوکرتم - مخلصتم - چاکرتم

سلام بر دکتراحمدی نژاد

الهی: نوکرتم - مخلصتم - چاکرتم

سلام برامام حسین

عکسهای کلیک سک30 خاتمی!  

 

------------ 

 

http://9753.blogfa.com  

 

 

این وبلاگ مرکزی من سری بزنید 

گوشه (گفت و شنود)



گفت: رادیو فردا- وابسته به سازمان سیا- در برنامه سه شنبه شب خود نسبت به آینده موسوی و کروبی ابراز امیدواری کرد!
گفتم: کدام آینده؟! سران فتنه به جرم قتل، وطن فروشی، آشوب آفرینی و همکاری آشکار با سرویس های اطلاعاتی بیگانه، در آستانه محاکمه و مجازات قرار گرفته و رسوای خاص و عام شده اند.
گفت: رادیو فردا، با اشاره به مصاحبه های اخیر موسوی و کروبی خروج صریح آنها از نظام اسلامی را امیدوارکننده دانسته است.
گفتم: پس تکلیف سران فتنه چی میشه که آمریکایی ها اون همه بهشون وعده و وعید داده بودند؟!
گفت: رادیو فردا گفته که آمریکا دست از حمایت آنها برنمی دارد!!
گفتم: عده ای می خواستند شخصی را سر کار بگذارند، یک اتاق گرد نشونش دادند و گفتند؛ دیگه خیلی خسته شدی، حالا برو یک گوشه ای پیدا کن و بنشین

احمدی نژاد عشقه

        وبلاگ بی حجاب


   بی حجاب  

 

   وبلاگ طلوع دل انگیز  

 

  طلوع دل انگیز   

 

           حقیقت سبز

 

  http://legoog.blogfa.com/  

 

            سبز باشید 

  

http://sabzine2.samablog.com/

 

 

جاروبرقی انگلیسی

گفت:
امروز در دادگاه مجرمان آشوب های اخیر معلوم شد که بسیاری از مدعیان اصلاحات عامل دولت انگلیس بوده اند.

گفتم:

معلوم شد که عناصر اصلی گروه های مدعی اصلاحات با پول انگلیس به خارج اعزام شده و توسط مأموران سیا، موساد و اینتلیجنت سرویس تحت آموزش قرار می گرفته اند.

گفت:

معلوم شده که دیپلمات های انگلیسی به صورت دائمی با ستاد موسوی در تماس بوده و دستورات دولت انگلیس و آمریکا را به آنها دیکته می کرده اند. باید در سفارت انگلیس را تخته کرد.

گفتم:

اتفاقاً دولت انگلیس بدون این که متوجه باشه با مدیریت آشوب ها و تماس با آشوبگران خیلی به نفع جمهوری اسلامی کار کرده!
گفت: چطور مگه؟!


گفتم: 
خب! مثل جارو برقی، آشغال ها رو جمع کرده


میگویند

بله میگویند:

به ابطحی و عطریان فر آمپول زدند یا گوز دادند تا در دادگاه آن حرفها را زندند!

میگویند:

کروبی دلش برای دوستانش در زندان تنک شده لذا در جمع آشوبگران آمده بود تا

او را هم به نزد دوستانش ببرند

برای خون بیگناهان اقدام کنید

به سایت زیر مراجعه کرده و  

 

تصاویر اغتشاشگران را شناسایی کنید 

http://www.rajanews.com/detail.asp?id=31498

ایام فاطمیه

با یک صلوات تقدیم به امام زمان (عج) عرض تسلیت ما به محضرش بمناسب شهادت مادرش 

 

در کوچه‌ها پیچیده بوی فـاطمیـه

ای دل قدم بردار سوی فـاطمیـه

ما وارث و دیوانگان بوی سیبیم

از قافله جا مانده و اینجا غریبیم

با یاسها ما الفتی دیرینه داریم

یک فاطمیـه داغ در این سینه داریم

هر غنچة یاسی بکارم نذر زهراست

زیباترین اشکی که دارم مال زهراست

مشکی‌ترین پرچم برای فاطمیـه است

محزون‌ترین نوحه نوای فاطمیـه است

ما چارده‌ قرن است دائم در عزاییم

چهره کبود سیلیِ در کوچه‌هاییم

مهندس موسوی:

به من دکتر نگویید، خطرناک است  

 

 

پول دارم  برای تبلیغ بین مردم سیب زمینی و کوپن پخش میکنم  

 

من هم اصلاحاتی هستم و هم اوصولگرا فقط مردم به من بد بخت و بیچاره ای که بعد۲۰ سال از خواب خرگوشی بیدار شدم رای بدهید 

من اگر رای بیاورم دوباره : مثل زمان جنگ همه چی رو کپنی میکنم: 

پنیر - ماست - چائی - تاید - گوشت و مرغ و حتی بنزین را از کارتی و آزاد خارج میکنم .......

  

حالا آهنگش رو زیاد تر کن... 

شعرهای زندگی

همیشه وقتی به تو می گفتم: "دوستت دارم "

نگاهت آنچنان قصر شیشه ای قلبم را فرو می ریخت که

دیگر یارای نفس کشیدنم نبود!

صدایت چنان رعشه ای بر وجودم می انداخت که صدای قلبم را

گنجشک پشت دیوار لمس میکرد..

و امروز من همانم...

هنوزم قلبم برای نفس های گرم تو می تپد!

ولی دیوار قلبت را تارهای فرانوشی در هم تنیده است...

دیگر صدایت آن شور و عشق را ندارد...

نگاهت را از من دریغ می کنی...

بر تو چه شده است عزیز شبهای تنهایی من

شرح کوتاهی از زندگی محمد خاتمی

روزی بود روزگاری یه پسره بود که صداش می کردن محمد. باباش آدم خوبی بود ولی خودش خیلی بد بود!!!. تا اینکه باباش که امام جمعه یزد بود، از دنیا رفت. مردم یزد و بقیه جاها اومدن و باباشو با عزت و احترام دفن کردن و قبرش شد محل استجابت دعاشون.
می دونید چرا؟ آخه باباش از رهبر کشورشون سنش بیشتر بود؛ اما یه ذره هم غرور می گن یه ذره غرور هم نداشت. چند سال قبل تر یه دفعه باباش رفته بود جبهه. آقا(رهبر) تو یه لیوان آب خوردن بعد آقا روح الله خاتمی رفت و ته مونده لیوان آقا رو خورد. آقا گفتن: آقا روح الله چی شد که این کارو کردید؟ آقا روح الله گفت: برا تبرک این کارو کردم. می گن این سید روح الله از دو تا بچش می ترسیده و دعا می کرده که محمد و محمدرضا شون هیچ وقت هیچ کاره ای نشن! آخه می ترسیده که گند بزنن و کارا رو خراب کنن. آقا روح الله تقوای زیادی داشت و مردم یزد اونو به عنوان سمبل دینداری می شناختنش ولیمتاسفانه محمد که لباس باباشم پوشیده بود؛ بدون اینکه راه باباشو بره، اینطور نبود و همه اونو مثل غربزده ها نگاه می کردن. این محمد قصه ما مدتی رفت آلمان و بدتر شد. دوتا کلمه فلسفه غرب هم خونده بود و خیال می کرد که اون فیلسوفای غربی تونستن همه مشکلاتو حل کنن با چرندیاتشون. اون فقط حرفای اونا تکرار می کرد نه حرفای باباشو. خیال می کرد که همه چی رو بلده و می تونه رئیس بشه.
 
 
 
اون با اعتباری که باباش داشت مردم رو گول زد و با چاخان فراوون خیلیا رو که خیال می کردن اونم یه سید ه  !! زد و اونا بهش رای دادن؛ غافل از این که چندتا دزد خفن مثل بهزاد و حسین و محمد چریک و...هستن که اونو علم کردن.
 
 
محمدرضاشونم فوری اومد و از مقام داداشش سوء استفاده کرد و فوری مشتی غربزده و مقام پرستو دور خودش جمع کرد و جبهه مشارکتو درست به این امید که همه دوستای محمدرضا شون بیان دور اون و اونم رئیس بشه! اما کروبی و اصغرزاده و ... فهمیدن و جبهه محمد رضا شد حزب! یک حزب در کنار چهل تا دیگه حزب کوچیک و بزرگ دیگه دوم خردادی و دوتا ارباب و برادر بزرگتر به اسمای «حزب کارگزاران سازندگی؟!» و «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی؟!»ایران
 
 
خلاصه دعوای قدرت میون حامیای محمد جلو اومد و مردم دیگه خسته شدن- تو این وسط بعضیاشون که خیلی بی در و پیکرتر بودن مثل سروش و اصغرزاده و علوی تبار و عبدالله نوری و اکبر گنجی، شروع کردن به امام و شهیدا و ائمه و پیغمبرا بد و لبیراه گفتن। مردم دیگه فهمیدن که این محمد خاتمی و دوستاش نه به درد دنیاشون می خوره نه به درد آخرتشون-مردم پشیمون شدن و فهمیدن که: و فکر کردن که : گیرن پدر تو باشد فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل بد کلاهی سر مردم رفته فهمیدن که روزنامه ها
 
 
خیلی دروغ گفتن و فریبشون این ادامه همون سرمایه داری و غربزدگی سابق تا اینکه محمود احمدی نژاد خیلی ساده و صادق با مردم حرف زد و مردم اونو رئیس اما محمد و دوستاش که برای قدرت می مردن شوکه شدن. تصمیم گرفتن که دوباره روزنامه بزنن و محمودو خراب کنن. اومدن دست به دامن بانکدارا و گردن کلفتایی مثل حسین مرعشی و کرباسچی و عطریانفر شدن. اونام اومدن و چندتا روزنامه زدن به اسمای شرق و هم میهن و کارگزاران و اعتماد و اعتماد ملی. این دفعه اینا با حزب جدیدشون اعتماد ملی کروبی رو هم گولش زدن و زیر سایه برادر بزرگتر «حزب کارگزاران» و «سازمان مجاهدین» شروع کردن به خراب کردن محمود تا مردم از محمود دوباره دلسرد بشن و به محمد و دوستای بدش دوباره رای بدن؛ با قلمِ مزدبگیرایی مثل مسعود بهنود و محمد قوچانی و عماد باقی و سایرینمی خوان با ناموس مردم بکننخلاصه محمد در آب و تاب بود که گند یه کار دیگه محمد هم در اومد. رفته بود ایتالیا سخنرانی یا یه گزارشکر مامانی ایتالیایی با بدن نیمه لخت کنار محمد خفن قصمون نشسته بود و دیگه میلیمتری فاصله نداشتن و داشتن مصاحبه؟!!؟!!؟ می کردن خیلی بوی گند محمد زیاد شده بود که فیلمبردار ایتالیایی هم اومد و داغ محمدو تازه کرد و تو وبلاگش نوشت که تعجب می کنم که محمد چرا می گه من دست ندادم؟! محمد جون دیگه داشت می مرد؛ اما دلش خوش بود که به اون حمله کردن و می تونه با رسانه های حزب پولدارا و گردن کلفتا (کارگزاران و مجاهدین) مثل کارگزاران و هم میهن و اعتماد و شرق و اعتماد ملی و .... خوب مظلومیت نمایی کنه ولی اونقدر گند کاراش در اومده بود که دیگه نمی شد مردمو خرشون کرد و سوارشون شد و ازشون رای گرفت. محمد بد کاری کرده بود. اون پشیمون بود و دیگه هیچ کاری نتونس بکنه! ولی اون بازم دلش خوش بود که با رسانه هاشون می تونن مردمو گول بزنن و مردم همه چیو یادشون می ره و اونا می تونن دوباره برگردن و رئیس بشن... اما مردم دیگه ایندفعه... ادامه داستان را هرکسی برای خودش تعریف کند

اما مردم این دفعه دیگه گول اینا رو نمی خوردن. محمد قصه ما دیگه به اینجاش رسیده بود و به دستور اربابا و برادر بزرگا گفت این دفعه کاری می کنم کارستون. اینو گفت و فوری رفت ایتالیا. اول سخنرانی کرد و هرچی دلش خواست گفت. بعدش چندتا دختر و زن ایتالیایو پیدا کرد راست راست رفت و با بی حیایی با اینا دست داد. انگار اصلا دین نداشت. آخه مسلمونا می گن که دست دادن با نامحرم حرومه مخصوصا اگه اون نامحرمه نیمه برهنه باشه مخصوصا اگه دوربینا داغشته باشن فیلمبرداری کنن و تو یه آدم مهم باشی و مشتی دیگه از تو الگو بگیرن. انگار نه انگار که ایتن محمد آقاهه پسر آقا روح الله خوب بوده. اصلا به باباش نرفته بود.

 بیخود نبود که باباش ازش می ترسید.

دفتر محمد دید خیلی بد شده و اومد بیانیه داد که چرا فیلم این افتضاح محمد جونو پخش کردین. این خیلی خلاف شرعه ولی نگفت که محمد نباس خلاف کنه و خلاف شرع اصلی خود ما هستیم و شهواتامون و قدرت طلبی هامون و دروغ گویی یامون. محمد چند روز بعد که دید خیلی اوضاع بی ریخت شده و آبروی خودشو و رفیقای قدرت طلبش رفته و مردم بیشتر شناختنشون، گفت اصلا اصل ماجرا دروغ بوده! غافل از اینکه بوی گند افتضاحش دنیا رو گرفته بود و یه فیلم جدید از همین جریان اومد روی سایتای خارجی. دیگه نمی شد منکر قضیه شد. دیگه نمی شدم بگی اینا رقبای سیاسی ما هستن که رفتن و نقاب ما رو زدن و با زنه هرکاری خواستن کردن و به گردن مکا انداختن. بعضی رفیقاشم رفتن اگه می شه اسلامو عوضش کنن و به روزش کنن تا دست دادن با نامحرما و بی حجابا عیب نداشته باشه ولی دیدن اسلام تابع شهوتای اونا نمی شه. بعضیاشونم گفتن حالا محمد یه غلطی کرد چرا ما هی می گید که دیدن مخالفاشون راسی راسی درد دین دارن و می ترسن کار محمدی اراذل و اوباشو شارژ کنه و اونا بیان و هرکاری

ادامه مطلب ...

پلی به نام مهربانی

دو برادر،سال ها در کنار هم،در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود زندگی می کردند.پس از چند هفته سکوت،اختلافشان زیاد شد و از هم جدا شدند.یک روز صبح،در خانه ی برادر بزرگتر به صدا در آمد.وقتی در را باز کرد مرد نجاری را دید.نجار گفت:چند روزی است که دنبال کار می گردم،فکر کردم شاید بتوانم در کارهای مزرعه و خانه به شما کمک کنم.آیا امکان دارد؟

برادر بزرگتر گفت:بله،اتفاقاً من هم مقداری کار دارم واشاره به نهری کرد وسط مزرعه قرار داشت و گفت:نگاه کن ،برادر کو چکم،آن طرف در همسایگی من زندگی می کند.او هفته ی گذشته،چندنفر رااستخدام کرد تااین نهر راوسط مزرعه کندندو فاصله ای بین مزرعه هاافتاد.اوحتماًاینکاررابه خاطرکینه ای که از من به دل داردانجام داده است.سپس همراه نجار به سوی انبار مزرعه رفتند و گفت:اینجا مقداری چوب دارم،از تو می خواهم میان مزرعه من وبرادرم حصاری بکشی تا دیگر اورا نبینم.نجار پذیرفت وشروع کرد به اندازه گیری و اره چوب ها.برادر بزرگتر برای خرید به شهر می رفت. به نجار گفت:اگر وسیله ای نیاز داری بگو تا برایت بخرم.نجار در حالی که به شدت سرگرم کار خود بود،جواب داد:نه چیزی نیاز ندارم.هنگام غروب وقتی کشاورز از شهر باز می گشت با تعجب دید که به جای حصار پلی میان مزرعه ساخته شده.کشاورزدر حالی که عصبانی شده بود به نجار گفت:من از تو حصار خواستم اما تو پل ساختی؟!!در همین لحظه برادر کوچکتر آن سوی پل برادرش را دید و با فکر اینکه او دستور ساخت پل را داده است. باخوشحالی از پل عبور کرد و به سوی برادر رفت واو را در آغوش گرفت و از او به خاطر کاری که انجام داده بود عذر خواهی کرد.آنها بسیار خوشحال بودند و به پل زیباییکه میان مزرعه قرارگرفته بود نگاه می کردند.نجار هم جعبه ابزارش را جمع کرد و در حال رفتن بود.دو برادر از او تشکر کردند و خواستند که چند روزی مهمان آنها باشد.نجار گفت:دوست دارم بمانم اما پل های زیادی هست که باید بسازم.

تبریک

میلاد حضرت امام هادی (ع) را به همه شما دوستان تبریک میگویم

تو عشق من هستی

تو عشق من هستی

تمام افکارم را درک می کنی          کارهایم را درک می کنی

تو   همانی  که  زندگیم  را           به  دستانش  می سپارم

تو همانی  که  می خواهم           همیشه  در کنار او باشم

تو عشق من هستی

گفتی

 

گفتی بهم می خوام برم 
 

گفتم که طاقت میارم
 

اما دلم بهم می گفت 
 

طاقت دوری ندارم

طفلی دلم چه ساده بود 
 

عاشق چشمات شده بود
 

ذره ذره فدات شدن 
 

واسش یه عا دت شده بود

به من نگو دوستم نداری
 

به من نگو تنهام می ذاری
 

به من نگو عهد رو شکستی 
 

عروسکم دل به کی بستی

طفلی دلم چه ساده بود 
 

عاشق چشمات شده بود
 

ذره ذره فدات شدن 
 

واسش یه عا دت شده بود

به من نگو دوستم نداری
 

به من نگو تنهام می ذاری
 

به من نگو عهد رو شکستی 
 

عروسکم دل به کی بستی

 

چه آسان می توان از یادها رفت

خزان بنشست و گل با بادها رفت

بهار از خاطر شمشادها رفت

زیاد باغ،بوی فروردین ها

هوای خرم خردادها رفت

زیاد باغبانان،رنگ گلزار

چو بوی نسترن،با بادها رفت

تو گویی گل نه رویید و نه پژمرد

چه آسان می توان از یادها رفت

نامه ای به یه دوست

         

سلام دوستان عزیز: یکی از دوستان برام نوشته تا من خدارو لمس نکنم دلم آروم نمی گیره . این جواب زیر را برایش نوشتم دوست دارم شما هم بخونید و نظر هم بدهید:

سلام عزیز دل برادر
خوبی خوشی؟ دیشب با خدایت خوب حال کردی؟ راستی برای این حقیر هم دعا کردی؟ یا خدای نکرده از من هم دلگیر بودی.
امروز روز عزیزیه - من هم اهل قسم نیستم - در حضورت اعتراف میکنم من هم نسبت به شما اشتباه کردم . از نوشته های دیگرت نشون دادی خیلی هم آدم با اعتقادی هستی. تازه خدائیش هرکی جای شما بود در جواب سئوالهای من یه چندتا فحش هم بما میداد ولی نه شما مثل اینکه ازما خیلی آقا تری. ولی برایت یه چیز هایی قابل درک نیست و همین طور برای من وخیلی های دیگر. لذا باید از افراد آگاه به آن مسایل پرسید. عزیز دل من: خدا اگر قابل لمس باشه . باید جسم هم باشه ولی حتماَ شنیدی خدا جسم نیست. وخوب حالا خدا قابل لمس نیست باید انکار کرد؟ در این عالم خیلی چیز ها هم هست ولی لمس نمیشه پس باید آنها را انکار کنیم؟ مثل - هوا- اکسیژن - روح و عقل.امامان معصوم فرمودند: در باره ی ذات خدا هیچگاه فکر نکنید که به کفر کشیده می شوید. ولی عزیز جان من: ما خدا رو در تمامی مراحل زندگی خود درک می کنیم .
اما لمس نمی کنیم.

                          

         
 

تقدیم به امام عصر

از عــشـق تـو گــفـتــیـم ونــمک گیر شــدیم

 

تا ســاحل چـــشمان تــو تــکـثیر شدیم

 

گفتند غـروب جــمعه خـواهــی آمد

 

آنقدر نیامدی که ما پـیر شدیم

تفاوت نگاه آسمانی

بیشتر دریافتم که نگاهت چه زیبا و آسمانی است . 

و من این نگاهت را دوست دارم .

آری انفاق را اینگونه دیدن هنر مردان آسمانی است

نقل شده مردی نزد امام حسن (ع ) آمده اظهار حاجت کرد

 امام فرمود حاجتت را بنویس و به ما بده ...

آنگاه ایشان  دو برابر خواسته اش را بدو بخشید .

یکی از حاضران گفت ای پسر رسول خدا این نامه چقدر برای او پربرکت بود

امام فرمود برکت آن برای ما فزونتر بود زیرا ما را اهل معروف ساخت

 مگر نمی دانی که نیکی آن است که بدون درخواست به کسی چیزی دهی

اما انچه پس از درخواست می دهی در برابر آبروی خواهش کننده بهای ناچیزی است

 چه بسا وی شب را با اضطراب و میان بیم و امید به سر برده و نمی دانسته

 که در برابر عرض نیازش دست رد بر سینه اش خواهی زد ٬

 و یا با شادمانی خواهشش را بر آورذه می سازی و اکنون با تن لرزان و دل ترسان وپریشان

 نزد تو آمده است اگر تو فقط به قصد خواسته اش بدو بخشی

 در برابر آبرویی که نزد تو ریخته بهای اندکی به او داده ای